احیای هویت هزاره: پروژه‌ای برای واسازی حافظه و مقاومت در برابر هژمونی


 احیای هویت هزاره: پروژه‌ای برای واسازی حافظه و مقاومت در برابر هژمونی

جمهوری مدارا: هم‌زمان با روز سالگرد تولد شهید عبدالعلی مزاری، که از او به حق به عنوان احیاگر هویت هزاره در تاریخ معاصر افغانستان یاد می‌شود، تاملی نظری بر بحران هویت و فرآیندهای بازسازی آن، ضرورتی دوچندان می‌یابد. میراث فکری شهید مزاری، که بر «جرم‌زدایی» و «کرامت‌بخشی» به هویت سرکوب‌شده هزاره استوار بود، این پرسش را پیش روی ما قرار می‌دهد که امروز، چگونه می‌توان این پروژه را در سطحی عمیق‌تر و با ابزارهای تحلیلی نوین ادامه داد؟ این نوشتار در همین راستا، به پاسخ دو سوال بنیادین می‌پردازد: نخست، برداشت نسل‌های مختلف از هویت هزارگی چیست و این تفاوت‌ها از کدام فرآیندهای تاریخی-سیاسی نشأت می‌گیرد؟ دوم، حافظه جمعی و گفتگوی بین‌نسلی چگونه می‌توانند به مثابه یک کنش رهایی‌بخش، به بازسازی هویت هزارگی، به ویژه برای هزاره‌های اهل سنت و اسماعیلیه، یاری رسانند؟

این مقاله با اتکا به این پیش‌فرض نظری که هویت، امری ازلی و ثابت نیست، بلکه یک «برساخت اجتماعی» است که در یک میدان قدرت و در بستر گفتمان‌های هژمونیک شکل می‌گیرد، استدلال می‌کند که بحران هویت در جامعه هزاره، نه یک پدیده درون‌گروهی، بلکه محصول یک «مهندسی سیاسی» است که عامدانه به حاشیه‌رانی و انکار هویت قومی پرداخته است. بر این اساس، پروژه بازسازی هویت که در این نوشتار تشریح می‌شود، یک کنش سیاسی آگاهانه برای مقاومت در برابر این هژمونی و واسازی گفتمان مسلط، جهت احیای «حق تعریف خویشتن» تلقی می‌گردد. البته بدون شک طرد و انکار هویت هزاره در افغانستان معلول خشونت‌های غیر انسانی نیز بوده است؛ مثل کار امیرعبدالرحمان و امیر حبیب‌الله، ولی در این نوشتار به این سویه بحث پرداخته نمی‌شود، بلکه تمرکز روی روایت سازی از هویت هزاره است. چارچوب تحلیلی این پژوهش بر نظریات انتقادی، به ویژه نظریه کنش ارتباطی یورگن هابرماس، حافظه جمعی موریس هالبواکس و تحلیل گفتمان قدرت استوار است.

۱. از هویت چندلایه تا برساخت تضاد مصنوعی

برای فهم عمق بحران، باید ابتدا ماهیت پیچیده و چندبعدی هویت هزاره را به رسمیت شناخت و سپس فرآیند فروکاستن آن به یک عنصر را تحلیل کرد.

۱.۱. ابعاد همزمانی و درزمانی هویت هزاره

هویت هزاره در ذات خود، دارای ابعاد و عناصر همزمانی و درزمانی است. در بعد همزمانی، در هر مقطع زمانی، عناصر مختلفی چون قومیت، زبان، فرهنگ و مذاهب سه‌گانه (شیعه امامی، سنی حنفی و اسماعیلیه)، لایه‌های متکثر هویت این مردم را تشکیل می‌دهند. این عناصر به طور طبیعی در کنار یکدیگر وجود داشته و هویت فردی و جمعی را می‌سازند. در بعد درزمانی، در طول تاریخ، روایت‌های گوناگونی برای تعریف «کیستی» هزاره به کار رفته است. روایت‌هایی مبتنی بر ریشه‌های باستانی، روایت مقاومت در برابر ستم، روایت جهاد و یا روایت کنشگری مدنی، هر یک در دوره‌ای خاص برجسته شده و حافظه تاریخی این مردم را شکل داده‌اند.

بنابراین، هویت هزاره به طور طبیعی یک هویت کثرت‌گرا و چندلایه است. بحران از جایی آغاز شد که این کثرت‌گرایی طبیعی، توسط یک گفتمان سیاسی و اجتماعی هدفمند، به یک تضاد مصنوعی و ویرانگر تبدیل شد.

۱.۲. برساخت تضاد و پیامدهای ویرانگر آن

نقطه آغاز بحران، برساختن یک تضاد کاذب و عامدانه میان دو عنصر هویت، یعنی «قومیت» و «مذهب» بود. در این فرآیند، هویت مذهبی به عنوان هویت اصلی و در تقابل با هویت قومی «هزارگی» قرار داده شد. این تقلیل‌گرایی هویتی، چهار پیامد اصلی را در پی داشته است:

  • الف. بی‌ریشه ساختن تاریخی: این رویکرد با حذف تاریخ پیشااسلامی، پیوند هزاره‌ها را با ریشه‌های عمیق تاریخی‌شان قطع کرد و آن‌ها را به جامعه‌ای بدون پیشینه در روایت کلان ملی تبدیل نمود. خود شان سعی کردند که پیشینه این قوم را به نفع خود مصادره کنند. مثل این ادعا که بامیان در اصل سرزمین تاجیک‌ها بوده است.
  • ب. وابستگی تحقیرآمیز و طرد سیاسی: پس از قطع ریشه، هویت هزاره به صورت هدفمند به دیگر جوامع (مانند مغول یا ایران امروزی) منتسب شد تا همواره به عنوان یک عنصر «بیگانه» و «وابسته» مورد تحقیر قرار گرفته و از حقوق سیاسی و شهروندی محروم شود. تا حدی که برخی خودی‌ها نیز ناآگاهانه به این طبل کوبیدند و به ‌عنوان لشکر بدون مزد و مواجب روایت رقیب عمل‌کردند.
  • ج. تفرقه داخلی و سلطه‌پذیری: این رویکرد، جامعه هزاره را به سه حلقه مذهبی مجزا تقسیم کرد. این تقسیم‌بندی، زمینه را برای سلطه دیگر هویت‌ها بر زیست‌جهان آنان فراهم آورد، همبستگی قومی را به شدت تضعیف کرد و به تدریج هویت قومی در هر سه دسته به فراموشی سپرده شد.
  • د. بحران وجودی و آینده مبهم: این تقلیل‌گرایی، برای نسل جدید که ممکن است پایبندی کمتری به دین داشته باشد، یک خلأ هویتی مرگبار ایجاد می‌کند. اگر هزاره بودن صرفاً معادل یک مذهب خاص باشد، فردی که از آن مذهب فاصله می‌گیرد، از هویت قومی خود نیز تهی می‌شود. در نهایت، پیامد منطقی این تحمیل، حذف کامل هویتی مستقل به نام هزاره از صحنه اجتماعی و سیاسی بود.

۲. دیرینه‌شناسی حافظه: از جرم‌انگاری هویت تا بازسازی آن

پاسخ به سوال دوم و استفاده از گفتگو برای تقویت هویت قومی سه حلقه جامعه هزاره، نیازمند بازسازی هویت از طریق کاوش در حافظه جمعی است. این فرآیند مستلزم درک این نکته است که روایت‌سازی‌های مجعول و تحریف‌شده از پیشینه هزاره، با این هدف صورت می‌گیرد که لایه‌های اصیل هویت، برای همیشه در ناخودآگاه باقی بمانند و هرگز به سطح آگاهی نرسند. به همین دلیل، بازسازی هویت هزاره نمی‌تواند بر روی «سطح خودآگاه» حافظه، که سرشار از تفرقه و روایت‌های تحمیلی است، بنا شود. این سطح، توانایی ایجاد همگرایی را ندارد. راه حل، مراجعه به لایه‌های عمیق‌تر است. این امر طبق دیدگاه‌های روانکاوانه، نیازمند کاوش در سه سطح از حافظه است:

  • الف. سطح خودآگاه: روایت مجاز و امن؛ این سطح شامل تاریخ صد سال اخیر و برجستگی هویت مذهبی به عنوان محور مقاومت و مظلومیت است. گفتمان‌های هویتی سلطه و حتی تعداد قابل توجهی از خود هزاره‌ها، تنها این سطح از حافظه را به رسمیت می‌شناسند.
  • ب. سطح نیمه‌آگاه: هویت ممنوعه و جرم‌انگاری شده؛ عناصر ممنوعه لزوماً پیشینه تاریخی دور نیستند. گاهی نزدیک‌ترین و بنیادی‌ترین عنصر هویت به یک تابوی سرکوب‌شده تبدیل می‌شود. برجسته‌ترین نمونه، خود «هویت هزارگی» است. این هویت نه تنها ممنوع بود، بلکه به طور سیستماتیک مورد انسان‌زدایی و جرم‌انگاری قرار گرفته بود. «هزاره بودن» برای دهه‌ها جرمی بود که باید پنهان می‌شد و همین امر، این هویت را به لایه نیمه‌آگاه حافظه راند. در این نقطه، نقش بی‌بدیل شهید عبدالعلی مزاری آشکار می‌شود. کار بزرگ او، دقیقاً جرم‌زدایی از هویت هزاره بود. او هویتی را که به منبع ترس و تحقیر تبدیل شده بود، از اعماق حافظه نیمه‌آگاه بیرون کشید، به آن کرامت و عزت بخشید و آن را به یک هویت سیاسی مشروع و قابل افتخار در سطح خودآگاه جامعه تبدیل کرد.
  • ج. سطح ناخودآگاه: تاریخ محذوف؛ این عمیق‌ترین لایه، شامل ریشه‌های تباری و میراث پیشااسلامی است. جرم‌انگاری هویت در سطح نیمه‌آگاه، به تدریج منجر به حذف و سرکوب کامل تاریخ در سطح ناخودآگاه شد. احیای این سطح، گام نهایی برای رسیدن به یک هویت کاملاً مستقل و ریشه‌دار است؛ هویتی که بتواند هم تنوعات امروز را در جای خود حفظ کند و هم حلقات مختلف را در سراسر جهان به یکدیگر پیوند دهد تا زبان، معرفت، آگاهی و احساسات مشترک پیرامون آن شکل بگیرد.

۳. فرآیند سه‌مرحله‌ای بازسازی هویت: یک کنش رهایی‌بخش

گفتگوی مبتنی بر کاوش در سه سطح حافظه، یک فرآیند صرفاً روایی نیست، بلکه یک پروژه تحلیلی-انتقادی است که طی سه مرحله نظری و عملی، به بازسازی هویت می‌پردازد.

گام اول: واسازی بین‌الذهنی و نقد گفتمان هژمونیک

این مرحله، فراتر از «حفاری» یا شکستن سکوت، یک کنش هرمنوتیکی و انتقادی است. در اینجا، جامعه از یک دریافت‌کننده منفعل تاریخ، به یک مفسر فعال و منتقد آن تبدیل می‌شود. این فرآیند مستلزم به کارگیری نوعی «هرمنوتیک شک» نسبت به روایت‌های تاریخی مسلط است؛ به این معنا که شرکت‌کنندگان در گفتگو می‌پرسند این روایت‌ها در خدمت منافع کدام ساختار سلطه بوده‌اند؟ و جرم‌انگاری هویت هزاره چه کارکردهایی برای روایت سلطه داشته است؟ هدف در این گام، صرفاً به سخن آوردن امر ممنوعه نیست، بلکه افشای سازوکارهای قدرتی است که به این ممنوعیت و سرکوب منجر شده‌اند. این یک گام ضروری برای رهایی از آن چیزی است که یورگن هابرماس «ارتباط سیستماتیک تحریف‌شده» می‌نامد؛ یعنی وضعیتی که در آن، عقلانیت ارتباطی در خدمت اعمال قدرت و سلطه قرار می‌گیرد.

گام دوم: برساخت سوژه بین‌الذهنی از طریق کنش ارتباطی

پس از واسازی انتقادی، نوبت به «ساختن» بر پایه‌هایی جدید می‌رسد. این مرحله از طریق کنش ارتباطی صورت می‌پذیرد که در ماهیت خود با کنش استراتژیک (مبتنی بر قدرت و اقناع) متفاوت است. کنش ارتباطی بر پایه اعتبار عقلانی استدلال‌ها و با هدف رسیدن به تفاهم و اجماع عمل می‌کند. در این فرآیند، سه حلقه هزاره می‌کوشند تا یک «زیست‌جهان» جدید و مشترک را بر اساس واقعیت‌های تاریخی و عینی بازسازی کنند. «سوژه بین‌الذهنی» که از این فرآیند متولد می‌شود، یک هویت جمعی است که مشروعیت خود را نه از قدرت یا روایت‌های تحمیلی، بلکه از نیروی استدلال بهتر در یک گفتگوی آزاد و عقلانی می‌گیرد. این سوژه، محصول ترکیبی از تمام عناصر بازیابی‌شده از سه سطح حافظه است و به همین دلیل، هویتی کثرت‌گرا، ریشه‌دار و مستقل خواهد بود که در برابر دستکاری‌های سلطه مقاومت می‌کند. در این مرحله تمام عناصر هویتی هزاره پذیرفته می‌شود؛ اما هر کدام در جایی خودش. همانگونه که هزاره به عنوان یک چتر فراگیر پذیرفته می‌شود به تنوعات مذهبی (حنفی، 12 امامی و اسماعلیه) به‌ عنوان یک امکان و فرصت سازنده  نگرسته می‌شود؛ نه تهدید ویرانگر.

گام سوم: عینیت‌بخشی و نهادینه‌سازی هویت کثرت‌گرا

اجماع عقلانی که در فضای گفتگو به دست آمده، برای بقا و تداوم باید به یک واقعیت اجتماعی عینی تبدیل شود. این مرحله، فرآیند ترجمه «تفاهم بین‌الذهنی» به ساختارهای اجتماعی پایدار است. بر اساس نظریه موریس هالبواکس، در این گام باید «چارچوب‌های اجتماعی حافظه» جدیدی خلق کرد. این چارچوب‌ها شامل نهادهایی چون نظام آموزشی، رسانه‌ها، تولیدات هنری و ادبی، و حتی نمادهای ملی و عمومی می‌شوند. این نهادها دیگر صرفاً ابزار «ترویج» نیستند، بلکه حاملان و تثبیت‌کنندگان حافظه جمعی جدید برای نسل‌های آینده‌اند. این فرآیند تضمین می‌کند که پروژه رهایی‌بخش، از یک توافق نظری فراتر رفته و به یک واقعیت زیسته و پایدار در جامعه تبدیل شود و از بازگشت به روایت‌های انحصاری و تفرقه‌افکن گذشته جلوگیری کند.

نتیجه‌گیری: فراخوانی برای به رسمیت شناختن واقعیت

در پایان، باید گفت: انکار هویت یک گروه، یک تحلیل جامعه‌شناختی بی‌طرفانه نیست، بلکه مشارکت نظری و عملی در یک پروژه تاریخی برای سرکوب سیاسی و تداوم یک گفتمان هژمونیک است. همان‌طور که این تحلیل نشان داد، فرآیند بازسازی هویت در درون جامعه هزاره، یک امر داخلی و فرهنگی محض نیست؛ این یک امر ضروری برای بقا و یک کنش عقلانی برای رهایی از ارتباطات تحریف‌شده و دستیابی به «حق تعریف خویشتن» است. هرگونه تحلیل دقیق و عادلانه از جامعه افغانستان، مستلزم به رسمیت شناختن این فرآیند و نتایج آن است. نادیده گرفتن این واقعیت، چشم بستن بر یکی از پویاترین فرآیندهای هویت‌سازی مقاوم و مدرن در تاریخ معاصر منطقه و اصرار بر درکی ناقص و ایدئولوژیک از واقعیت‌های اجتماعی است. به رسمیت شناختن هویت کثرت‌گرای هزاره، نه یک امتیاز سیاسی، که یک ضرورت علمی و اخلاقی است.

مطالب مرتبط