ظرفیت محوریابی نخبگان تاجیک در پرتو پارادایم رفتاری


 ظرفیت محوریابی نخبگان تاجیک در پرتو پارادایم رفتاری

جمهوری مدارا: اخیراً در پایگاه خبری تحلیلی روایت مطلبی منتشر شد که به تحلیل انتقادی رفتار شماری از فعالان سیاسی و مدعیان عدالت‌خواهی در جامعه هزاره می‌پرداخت. آن نوشتار ضمن اذعان به تاریخچه طولانی ستم و تبعیض بر جامعه هزاره، به پدیده‌ی تناقض رفتاری در میان بخشی از این فعالان در مواجهه با نقد و مخالفت، به‌خصوص در قبال دیگران، اشاره کرده بود. این نوشتار حاضر، در مقام پاسخی تحلیلی و برای تکمیل تصویر کلان مناسبات قدرت در افغانستان، به بررسی جنبه دیگری از این پدیده می‌پردازد و رفتار و رویکردهای یک جریان مشخص در میان نخبگان تاجیک را از منظر ظرفیت محوریابی سیاسی مورد کالبدشکافی قرار می‌دهد. هدف این است که نشان داده شود چگونه عملکرد این جریان، بر فضای سیاسی، روابط میان‌قومی و چشم‌انداز همگرایی ملی تأثیر گذاشته است و آیا این نخبگان، با توجه به پارادایم رفتاری مشاهده شده، ظرفیت تبدیل شدن به محور ثقل سیاسی کشور را دارند؟

نخبگان تاجیک به‌مثابه یک بازیگر کلان در عرصه سیاست افغانستان، غالباً داعیه‌های رهبری و محوریابی سیاسی را مطرح ساخته‌اند. این جریان مشخص، ضمن طرح ایده‌هایی نظیر احیای «خراسان بزرگ»، خود را واجد جایگاه تعیین‌کننده‌ای در ساختار قدرت، به‌خصوص در مواجهه با قوم پشتون و به‌عنوان پرچمدار گفتمان مقاومت، قلمداد می‌کند. پرسش تحلیلی بنیادین این است که آیا مجموعه رفتارها و رویکردهای حلقات این جریان در طول دهه‌های اخیر، با این ادعای محوریابی و رهبری سیاسی در سطح ملی سازگاری و انطباق عملی دارد؟

بررسی شواهد عینی و رخدادهای تاریخی مهم، مؤلفه‌هایی کلیدی برای تحلیل این پرسش فراهم می‌آورد. در یک واقعه تاریخی مشخص، حبیب‌الله کلکانی، فیض محمد کاتب هزاره بزرگ‌ترین تاریخ‌نگار افغانستان را بی‌گناه به چوب بست و زندانی کرد تا این‌که فوت شد. این اقدام نمادی از سرکوب مخالفان فکری و تاریخی توسط قدرت سیاسی وقت محسوب می‌شود. در مقطع دیگری، فاجعه دلخراش افشار در دوره حکومت شهید برهان الدین ربانی، به دست نیروهای شورای نظار تحت رهبری شهید احمدشاه مسعود به وقوع پیوست که جامعه هزاره اصلی‌ترین قربانیان این خشونت سازمان‌یافته بودند. رفتار سیاسی احمدشاه مسعود، از جمله عدم پای‌بندی به تعهدات جبل‌السراج و تلاش‌هایی برای ایجاد شکاف در داخل نیروهای سیاسی هزاره و همگرایی تاکتیکی با طالبان به‌منظور تضعیف رقبای سیاسی مانند حزب وحدت و شخص رهبری آن استاد مزاری شهید، نیز در همین چارچوب تحلیل رقابت‌های قدرت و ملاحظات مقطعی قابل بررسی است. این رخدادها، به‌عنوان نقاط حساس و پرتنش در تاریخ معاصر، پیامدهای عمیقی بر اعتماد بین‌قومی و چشم‌انداز همگرایی ملی بر جای نهاده و شکاف‌های اجتماعی را تعمیق کرده است.

در طول دو دهه اخیر و در بستر نظام جمهوریت نیز، الگوهای رفتاری مشخصی از سوی چهره‌های کلیدی منتسب به نخبگان تاجیک در قبال منافع سایر گروه‌های قومی مشاهده شد که مصداق تبعیض ساختاری و انحصار فرصت‌ها تلقی می‌شود. مقاومت صریح و مستمر چهره‌هایی نظیر عثمانی و عبدالله عبدالله در برابر انتقال لین برق توتاپ از مسیر بامیان، نمونه‌ای آشکار از سیاست‌ورزی مبتنی بر ملاحظات قومی محدود و ممانعت از توسعه متوازن است. همچنین، ممانعت شخص عبدالله عبدالله از انتصاب دکتر طاهر شاران به سمت وزیر انرژی و آب و شواهد تبعیض سیستماتیک در ترکیب کارمندان ادارات تحت مدیریت این جریان، از جمله فهرست ریاست اداره انرژی و آب ولایت بلخ در سال ۱۳۹۸ که حضور کارمندان هزاره در آن صفر و یا متمایل به صفر بود، نشان‌دهنده ترجیح ملاحظات قومی بر شایسته‌سالاری و عدالت توزیعی است. عین این قضیه در دیگر ادارات تحت رهبری نخبگان تاجیک مانند وزارت امور خارجه نیز تکرار شده بود. این رویه‌ها در حالی اعمال می‌شد که در چندین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری، بخش قابل توجهی از سرمایه رأی جامعه هزاره به نفع عبدالله عبدالله بسیج شد، اما عملکرد وی در قبال مطالبات این جامعه، جز موارد متعدد کارشکنی و سنگ‌اندازی که ذکر شد، فاقد دستاورد ملموسی بود و از الگوی استفاده‌ ابزاری از پایگاه رأی حکایت داشت. حتی وعده مشخص معرفی کاندیدای هزاره برای وزارت داخله در انتخابات ۱۳۹۸ نیز تحقق نیافت که نشان‌دهنده بی‌اعتنایی به تعهدات سیاسی در قبال یک شریک انتخاباتی کلیدی است.

در وضعیت فعلی و پس از تحول بنیادین در ساختار قدرت، شاهد ظهور پدیده عقده‌گشایی هدف‌مند و تولید گفتمان کینه علیه جامعه هزاره از سوی آن‌چه «گارد فرهنگی شورای نظار جدید» خوانده می‌شود، هستیم. این جریان، که ممکن است به دلیل ناتوانی در مواجهه مستقیم با قدرت حاکم یا در راستای مهندسی افکار عمومی و اهداف دیگری عمل کند، از طریق تریبون‌های مختلف به ترویج روایت‌های تفرقه‌افکنانه می‌پردازد. این اقدامات شامل انکار هویت هزاره‌های اهل‌سنت به‌منظور حفظ داعیه رتبه دوم در سلسله مراتب جمعیتی و سیاسی، تحقیر آشکار شمایل و ظاهر فیزیکی مردم و قهرمانان هزاره به‌منظور تخریب نمادها، مصادره پیشینۀ تاریخی و تمدنی بامیان به نفع روایت انحصاری خود، استفاده از افراد فاقد اعتبار و شناخته‌شده برای سازماندهی کارزار تخریبی علیه شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی هزاره و حتی همسویی با طرف‌های درگیر در مناقشات گذشته با شهید مزاری برای جریحه‌دار کردن حافظه جمعی این جامعه و بازنویسی تاریخ است. این سطح از کینه‌ورزی و تلاش برای قطب‌بندی گفتمانی آن هم نه از سوی افراد گمنام و کم تجربه، بلکه از سوی شخصیت‌های چون حفیظ منصور یکی از کدرهای جبهه موسوم به جبهه مقاومت ملی به رهبری احمدمسعود یا از سوی افراد نزدیک والی سابق بلخ، در شرایطی که کشور نیازمند همگرایی و همدلی برای برون‌رفت از بحران است، سؤالات جدی درباره بلوغ سیاسی و ظرفیت محوریابی این جریان در سطح ملی مطرح می‌سازد.

در جمع‌بندی تحلیل، با توجه به شواهد رفتاری و رخدادهای ذکر شده، می‌توان اذعان داشت که نخبگان تاجیک (به مفهوم جریان سیاسی مورد بحث) دچار تناقض عمیق گفتاری و رفتاری هستند که بر سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی آنان تأثیر منفی گذاشته است. ادعای رهبری، محوریابی سیاسی و پرچمداری گفتمان مقاومت از یک‌سو و تداوم رویکردهای حذفی، تبعیض‌آمیز و کینه‌ورزانه نسبت به سایر اقوام (به‌ویژه هزاره‌ها) و بی‌اعتنایی به اصول عدالت و شایسته‌سالاری از سوی دیگر، سازگاری منطقی و عملی ندارد و نشان‌دهنده غلبه منافع گروهی و قومی بر منافع ملی و اصول دموکراتیک است. این واقعیت، لزوم بازنگری جدی در راهبرد سیاسی جامعه هزاره در قبال این جریان را ایجاب می‌کند. شناخت دقیق این پدیده و پیامدهای بلندمدت آن، برای جلوگیری از تکرار آسیب‌های گذشته و طراحی تعاملات سیاسی مؤثر و مبتنی بر اصول عدالت، شفافیت و منافع متقابل، امری ضروری است. در پایان این سوال جای طرح است که آیا تاجیک‌ها، با در نظر گرفتن عملکرد بخشی از نخبگان سیاسی خود، ظرفیت محور واقع شدن در یک نظام سیاسی متکثر را دارند؟

مطالب مرتبط